Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


دلم دیگر دلتنگ ش نباش... مگر جمله اخرش را فراموش کردی؟(دیگر هیچ چیز بین ما نمانده)

دختری به کورش کبیر گفت: من عاشق شما هستم...کورش به او گفت:لیاقت تو برادر من است

که از من زیبا تر است و پشت سرت ایستاده است...دختر برگشت و کسی‌ را پشت سر خود ندید

کورش به او گفت اگر عاشق بودی، پشت سرت را نگاه نمی‌‌کردی...!!!.

+نوشته شده در چهار شنبه 17 مهر 1398برچسب:,ساعت15:9توسط asma-jan | |

سلام...اره من اونم که گفتم واسه چشم تو دیوونم

اره من قولی بهت دادم که تا تهش بمونم

تو ولی این روزا سرد شده نگاهت

راه زنا زدن به راهت؟اما من چی؟

من فقط یکم شکستم...

خوب به من نگاه کن میبینی؟

من هنوز همون دیووونه هستممممم....

 

+نوشته شده در شنبه 13 مهر 1398برچسب:,ساعت16:50توسط asma-jan | |

خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــداحـــــــــافـــــظـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

+نوشته شده در پنج شنبه 11 مهر 1398برچسب:,ساعت12:15توسط asma-jan | |

یادت باشد غم برای خوردن زیاد داشتم...

 

 تو هم برایم لقـمه گرفتی!!!!

اونقدر حالم این روزا بده که حوصله خودمم ندارم چه برسه وبلاگم...

اما آخرشم هرچی تنهاتر میشم بیشتر یاد اینجا می افتم...

انگار تنها جائیه که دارم...

کاش میشد دستامو بذارم تو جیبمو تا صبح تو خیابونا راه برم...

کاش میشد به جای این همه بغض ، بلند بلند گریه کنم...

کاش یکی بود باهاش حرف بزنم...

کاش یکی بود میپرسید لعنتی چه مرگته؟...

همش کاش...کاش... کاش...

لعنت به این زندگی...

+نوشته شده در پنج شنبه 4 مهر 1398برچسب:,ساعت8:26توسط asma-jan | |

عکس تورابه سقف آسمان سنجاق میکنم

حال که این روزهاازفرط دل تنگی

چشمانم مدام روبه آسمان است

بگذارتودرقاب چشمانم باشی...

+نوشته شده در شنبه 22 شهريور 1398برچسب:,ساعت12:26توسط asma-jan | |

mtn fals patugh.ir 6 جمله های تصویری آموزنده

+نوشته شده در دو شنبه 17 شهريور 1398برچسب:,ساعت18:48توسط asma-jan | |



بــچه بـــودیم از آســـمان بــاران مـــی آمـــــــــد


بـــزرگ شـــده ایـــم از چـــشمهایمــان مــی آیــــــــد!

بــــچه بـــودیم دل درد هــا را بــه هـــزار نــاله مــی گــفتیم هـــمه مــی فـهمــیدند

بــــزرگ شــده ایـــم درد دل را بــه صــــد زبــان بــه کــسی مــی گـــوییم ...

هــیچ کــس نــمی فهمـــد....

بـــچه بــــودیـم بــستنی مــان را گــاز مــی زدند قـــیامت بــه پــا مــی کردیـــم!

چــه بــــیهــوده بـــزرگ شــــدیم...

 

روحـــمان را گــاز مـــیزنـنـد ، مــی خــندیم

+نوشته شده در جمعه 4 مرداد 1398برچسب:,ساعت16:16توسط asma-jan | |

الــو خـدا جونم...

ﺍﻟـــــــﻮ ﺧــــــــﺪﺍ ﺟــــــــــﻮﻧﻢ ...

ﻣﮕﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﻭ ﻧﯿﺎﻓﺮﯾﺪﯼ ﺗﺎ ﺑﻨﺪﻩ ﻫﺎﺗﻮ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﮐﻨﯽ ؟

ﻧﯿﮕﺎ ﮐﻦ ﺧﯿﻠﯿﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺩﺍﺭﻥ ﺗﻘﻠﺐ ﻣﯿﮑﻨﻦ .

ﺑﻌﻀﯿﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﺩﻝ میشکو ﻧﻦ .

ﺑﻌﻀﯿﺎ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﺎ ﻣﯿﺨﻨﺪﻥ !...

ﯾﻪ ﻋﺪﻩ ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯿﮕﻦ .

ﺑﻌﻀﯿﺎ ﺧﻮﺍﺏ بقیه رﻭ ﻣﯿﮕﯿﺮﻥ ﻭﻟﯽ ﺧﻮﺩﺷﻮﻥ ﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﻦ .

ﺑﻌﻀﯿﺎ ﺑﺎ ﺣﺮﻓﺎﺷﻮﻥ ﺍﺷﮏ آﺩﻣﺎﺭﻭ ﺩﺭﻣﯿﺎﺭﻥ .

ﺧﺪﺍ ﭼﺮﺍ ﻫﯿﭽﯽ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻧﻤﯿﮕﯽ ؟

ﺩﺍﺭﯼ ﺻﺪﺍﻣﻮ ﺧﺪﺍ ﺟﻮﻥ ؟؟

+نوشته شده در چهار شنبه 2 مهر 1393برچسب:,ساعت23:25توسط asma-jan | |

بـا مـن لـج نکـن بغــض نـفهم!
 
ایـن که خــودت را گوشـه ی گـلو قـایـم کنـی چـیزی را عـوض نمـی کنـد...
 
بـالاخـره یـا اشک میـشـوی در چـشـمـانـم یـا عُـقــده در دلـم...!

دیشـــب خـــدا آروم صـــدام كـــرد و گفــــت : خـــــوابے ؟
 
عشــــقت داره قــــربون یــــكے دیــــگـﮧ میــره...
 
اونـــوقت تــــو راحت خوابیــــدے ؟؟؟!!! ..... لبخنــــدے زدم و گفتــــم :
 
خـــــــــدا جونم " .. این همون مخــــلوقے
 
هست كـﮧ وقتــے آفریدیـــش به خودت آفـــــرین گفتے ..! ...

+نوشته شده در چهار شنبه 2 مهر 1393برچسب:,ساعت23:24توسط asma-jan | |

آهـــــــــ ــــــــــای آدما...!!!
جواب دوســـتت دارم

               "''""مـــــــــــــــــــرسی""""

          نیست!!!...

+نوشته شده در چهار شنبه 2 مهر 1393برچسب:,ساعت23:22توسط asma-jan | |

خستهـ شـدمـ...

خسته شدم ،

می خواهم در آغوش گرمت آرام گیرم...

خسته شدم ،

بس که از سرما لرزیدم ...

بس که این کوره راه ترس آور زندگی را هراسان پیمودم زخم پاهایم به من میخندد ...

خسته شدم ،

بس که تنها دویدم ...

اشک گونه هایم را پاک کن و بر پیشانیم بوسه بزن ...

می خواهم با تو گریه کنم ...

خسته شدم ،

بس که تنها گریه کردم ...

می خواهم دستهایم را به گردنت بیاویزم و شانه هایت را ببوسم ...

خسته شدم ،

بس که تنها ایستادم ...

+نوشته شده در چهار شنبه 2 مهر 1393برچسب:,ساعت23:18توسط asma-jan | |

 
 

دیگه سلامتی بسه !!!

 

تو روح اون دخترایی که باعث شدن پسرا دیگه نخوان با هیچ دختری

 

باشن !!!

 

تو روح اون پسرایی که باعث شدن که دیگه هیچ دختری نتونه به

 

پسری اعتماد کنه !!!

 

تو روح اونایی که عشقو به گند کشیدن !!!

 

تو روح اونایی که خودشونم میدونن وقتی با یه نفر خوشحالن دیگه

 

نیازی به دومیش نیست ولی چهارمی یا پنجمی رو بیشتر دوست

 

دارن !!!

توروح اون رفیقی که میدونه اون دخترو دوست داری برای این که

 

حرستو در بیاره میره با اون دختر دوست میشه

 

تو روح اونایی که اس I Love You رو برای چند نفر ارسال میکنن !!!

 

حالا هی بگین به سلامتی….

به سلامتی …

 

+نوشته شده در چهار شنبه 2 مهر 1393برچسب:,ساعت23:17توسط asma-jan | |

میخواهــــــــــــــــــــــــــــى بدانى چه مــــــــــــــــــــــــى کشم † فقط یکبار سیــــــــــــــــــــــــــــگار را از آن طــــــــــــــــــــــرف که مــــــــــــــــــــــى سوزد بکــــــــــــــش ¡

+نوشته شده در چهار شنبه 2 مهر 1393برچسب:,ساعت20:31توسط asma-jan | |

دلم واسه اون دبستان تنگ شده

 

که وقتی تنها تو گوشه حیاط مدرسه وایسادی

 

یه نفر میومد بهت میگفت:

 

میای با هم دوست بشیم..!!؟

+نوشته شده در چهار شنبه 2 مهر 1393برچسب:,ساعت20:20توسط asma-jan | |

هیــچ کس نمی توانستـــــ
مــــرا بـهـ کشتن دهد
هیــچ کـس
به قشنگی ِ تــــو
مرا نـکـُـشتـــــــ ..

+نوشته شده در چهار شنبه 2 مهر 1393برچسب:,ساعت19:59توسط asma-jan | |

دخترها:
 

1- توي ماهيتابه روغن ميريزن

2- اجاق گاز زير ماهيتابه رو روشن ميكنن

3- تخم مرغها رو ميشكنن و همراه نمك توي ماهيتابه ميريزن

4- چند دقيقه بعد نيمروي آماده رو نوش جان ميكنن

پسرها:

1- توي كابينتهاي بالايي آشپزخونه دنبال ماهيتابه ميگردن

2- توي كابينتهاي پاييني دنبال ماهيتابه ميگردن و بلاخره پيداش ميكنن

3- ماهيتابه رو روي اجاق گاز ميذارن

4- توي ماهيتابه روغن ميريزن

5- توي يخچال دنبال تخم مرغ ميگردن

6- يه دونه تخم مرغ پيدا ميكنن

7- چند تا فحش ميدن

8- دنبال كبريت ميگردن

9- با فندك اجاق گاز رو روشن ميكنن و بوي سركه همراه دود آشپزخونه رو بر ميداره

10- ماهيتابه رو ميشورن (بگو چرا روغنش بوي ترشي ميداد!)

11- ماهيتابه رو روي اجاق گاز ميذارن و توش روغن واقعي ميريزن
 
 

12- تخم مرغي كه از روي كابينت سر خورده و كف آشپزخونه پهن شده رو با دستمال پاك ميكنن

13- چند تا فحش ميدن و لباس ميپوشن

14- ميرن سراغ بقالي سر كوچه و 20 تا تخم مرغ ميخرن و برميگردن

15- تلويزيون رو روشن ميكنن و صداش رو بلند ميكنن

16- روغن سوخته رو ميريزن توي سطل و دوباره روغن توي ماهيتابه ميريزن

17- تخم مرغها رو ميشكنن و توي ماهيتابه ميريزن

18- دنبال نمكدون ميگردن

19- نمكدون خالي رو پيدا ميكنن و چند تا فحش ميدن

20- دنبال كيسهء نمك ميگردن و بلاخره پيداش ميكنن

21- نمكدون رو پر از نمك ميكنن

22- صداي گزارشگر فوتبال رو ميشنون و ميدون جلوي تلويزيون

23- نمكدون رو روي ميز ميذارن و محو تماشاي فوتبال ميشن

24- بوي سوختگي رو استشمام ميكنن و ميدون توي آشپزخونه

25- چند تا فحش ميدن و تخم مرغهاي سوخته رو توي سطل ميريزن

26- توي ماهيتابه روغن و تخم مرغ ميريزن

27- با چنگال فلزي تخم مرغها رو هم ميزنن

28- صداي گــــــــــل رو از گزارشگر فوتبال ميشنون و ميدون جلوي تلويزيون

29- سريع برميگردن توي آشپزخونه

30- تخم مرغهايي كه با ذرات تفلون كنده شده توسط چنگال مخلوط شده رو توي سطل ميريزن

31- ماهيتابه رو ميندازن توي سينك

32- دنبال ظرفهاي مسي ميگردن

33- قابلمهء مسي رو روي اجاق گاز ميذارن و توش روغن و تخم مرغ ميريزن

34- چند دقيقه به تخم مرغها زل ميزنن

35- ياد نمك ميفتن و ميرن نمكدون رو از كنار تلويزيون برميدارن

36- چند ثانيه فوتبال تماشا ميكنن

37- ياد غذا ميفتن و ميدون توي آشپزخونه

38- روي باقيماندهء تخم مرغي كه كف آشپزخونه پهن شده بود ليز ميخورن

39- چند تا فحش ميدن و بلند ميشن

40- نمكدون شكسته رو توي سطل ميندازن

41- قابلمه رو برميدارن و بلافاصله ولش ميكنن

42- چند تا فحش ميدن و انگشتهاشون كه سوخته رو زير آب ميگيرن

43- با يه پارچهء تنظيف قابلمه رو برميدارن

44- پارچه رو كه توسط شعله آتيش گرفته زير پاشون خاموش ميكنن

45- نيمروي آماده رو جلوي تلويزيون ميخورن و چند تا فحش ميدن
 
 عکس های خنده دار از برخی از سوژه های ایرانی ! www.taknaz.ir
  

 

"مطالب جالب در مورد پسرها" 

 

اگرپسری بر ضد دخترها حرفی زد بدونید 

ازهمه بیشتر دنبال دخترهاست و براشون له له میزنه!! 


حکایتش حکایت همون گربه هست که دستش به گوشت نمیرسید می گفت پیف پیف بو می ده! 


تا حالا صد تا دخترسر کارش گذاشتند و حالشو گرفتند ! 

....


تا حالا هر چی التماس کرده دخترای ناز ایرونی که سهله یه وزغ ماده هم تحویلشون نگرفته!!

توی دانشگاه نمره های ماکزیمم دخترا رو دیده و برای اینکه کسی نفهمه آی کیوش در حد کلوخه مجبوره بشینه برای دخترا حرف در بیاره 


تو خونه همش به خاطر شلخته بودنش (مخصوصا موها و دماغ ) و تمیزی و خوشتیپی خواهرش مدام زدند تو سرش 


از اینکه با صد نوع مدل موی مختلف و خط ریشای عجیب غریب نمیتونه قیافه مثل اژدهاشویه کم شبیه آدما بکنه به دخترای ایرونی که با آرایش زیباتر میشند حسودی می کنه 


می بینه یک نفر تو دنیا پیدا نمیشه که فقط یه بار منتشو بکشه و باید یه عمر ناز کش باشه 


می بینه خیلی از مردا و پسرای اطرافش (وحتی خودش) حاضرند با اشاره یه خانم همه چی شونو فدا کنند اون وقته که یه جاش به شدت میسوزه 

 

عکس های خنده دار (259) www.taknaz.ir

 

+نوشته شده در یک شنبه 30 شهريور 1393برچسب:,ساعت14:42توسط asma-jan | |

 

100% فمینیستی

 

 

۱-چرا مردها دارای وجدان پاکی هستند؟

 
به این دلیل که هیچ گاه از آن استفاده نمی کنند 


۲-چرا روانکاوی مردها خیلی سریع تر نسبت به خانم ها انجام می پذیرد؟

 
زیرا هنگامیکه زمان بازگشت به دوران کودکی فرا می رسد، مردها همان جا قرار دارند



۳-شباهت آقایون با آگهی های بازرگانی چیست؟


شما نمی توانید یک کلمه از حرف های آنها را باور کنید و هیچ چیز برای زمانی بیش از 60 ثانیه دوام نمی آورد


۴-ورزش کنار دریای آقایون چیست؟

 
هر موقع خانمی را می بینند شکم هایشان را تو می دهند



۵-به یک مرد با نصف مغز چه می گویند؟


با استعداد



۶-خدا بعد از خلق مرد ها چه گفت؟


من می تونم کارمو بهتر از این انجام بدم



۷-در آمریکا به یک مرد باهوش و با استعداد چه می گویند؟


توریست



۸-یک وضعيت غير قابل كنترل چیست؟

 
صد و چهل و چهار مرد در يک اتاق



۹-برای درست کردن پاپ كُرن به چند مرد نیاز است؟


سه تا، یک نفر ماهیتابه را بر روی گاز نگه میدارد و دو نفر دیگر گاز را تکان می دهند تا گرما به تمام سطح ماهیتابه برسد



۱۰-آقایون لباس هایشان را چگونه دسته بندی می کنند؟

 
"کثیف" و " کثیف اما قابل پوشیدن"



((((تنها یک مرد می تواند یک ماشین ارزان قیمت 2 ميليون توماني بخرد و 
یک سیستم صوتی 4 ميليون توماني بر روی آن نصب کند))))



۱۱-شما به مردی که همه چیز دارد چه می دهید؟


زنی که به او نشان دهد چگونه می تواند از آنها استفاده کند

 

۱۲-چرا مردان تنها در نیمی از زندگی خود با بحران مواجه هستند؟


زیرا آنها در تمام طول زندگی خود در دوران نوجوانی به سر می برند



۱۳-آینده نگری یک مرد چگونه مشخص می شود؟

 
به جای یک بطری 2 بطری مشروب بخرد



۱۴-فرق یک شوهر جدید با یک هاپوي جدید در چیست؟


بعد از یک سال هاپو هنوز هم از دیدن شما به هیجان می آید



۱۵-نازکترین کتاب دنیا چه نام دارد؟

 
چیزهایی که مردان در مورد زنان می دانند

+نوشته شده در یک شنبه 30 شهريور 1393برچسب:,ساعت14:37توسط asma-jan | |

چه باحاله!!!!!!!!!

عکسهای خنده دار( بهمن 90 ) - www.taknaz.ir

 

پس فهمیدیم ماشینارو از روی پسرای زشت میسازن...

پ نَ پ فکر کردید از روی پسرای خوشگل میسازن...

+نوشته شده در یک شنبه 30 شهريور 1393برچسب:,ساعت14:35توسط asma-jan | |

پیامبر <ص>فرمودند... اگر به 7چیز اول اعتقاد داشته باشید در زندگی احساس رضایت می کنید...

 

1..اعتقاد به این معنی که آسایش مطلق در این دنیا محال است...

 

2..هرگاه در زندگی آنچه را خواستی نشد آنچه راشد ..بخواه...

 

3..زندگی را راحت بگیرید تا راحت زندگی کنید...

 

4اینکه آنچه به انسان می رسد همیشه از خیر ها وزیبایی هاست...

 

5برای هر مشکلی راه حلی است ..اگر نبود صبـــ♥ـــر کن...

 

6کوچک سازی مشکلات تا تحمل آن ها آسان گردد...

 

7پرهیز از مقایسه ی صعودی زندگی خود با دیگران که باعث حسرت و اندوه وحزن می شود...

+نوشته شده در یک شنبه 30 شهريور 1393برچسب:,ساعت13:47توسط asma-jan | |

من یه روزی می نوشتم... از رویاهام، دلتنگی هام، دلشورگی ها، سرگشتگی ها... دغدغه هام... از همون وقتایی می نوشتم که انگار دارن تو دل آدم رخت می شورن... یا وقتایی که قلب آدم می خواد وایسه... یا وقتایی که اینقد قلبم تند تند می زد که دستم و می ذاشتم روش و می گفتم: هی! آرومتر..وایسا...یا از وقتایی می نوشتم که از عصبانیت یه برگ از جزوه ی درسی مو پر از کلمه هایی می کردم که درگیرشون بودم(تازه بعدش می فهمیدم چه خرابکاری شده)...گاهی مثل تو فیلما جو گیر می شدم و می گفتم: لعنتی...و این کلمه رو اینقد می نوشتم تا دستم خسته بشه...کلی ام فحش آماده می کردم که به خودم بگم...اما خب ...هنوز مونده پای بدهی م(اینم یه جور نوشتن بود دیگه...)
چه دغدغه هایی داشتیم...یادته؟...ابروهات و اینجوری ننداز بالا... با توام... آره... با تو که داری اینو می خونی... توام دغدغه های خودت و داشتی... مگه نه؟ تازه دلتم براشون تنگ شده... می دونم.
خلاصه... تا اون جایی می نوشتم که بغضم قلبمه شه ته گلوم... اما گریه نمی کردما... اصن می نوشتم که گریه نکنم... می نوشتم چون می خواستم حس کنم که هستم... (کلاً کم حافظه ام) اینطوری خودم و فراموش نمی کردم...به هر حال یه دلیلی داشت که من به وجود اومده بودم دیگه... (دلم راضی نمیشد فک کنم که خدا از سر تفریح منو آفریده)... نمی دونم دیدی یا نه، حلزون که راه میره یه ردی از خودش به جا میذاره... این جریان نوشتن منم مث همین رد حلزونه...
به هر حال گریه نمی کردم ...خجالت می کشیدم که پیش خودم گریه کنم...تازه دادم نمی زدم ...ینی نمی شد که داد زد...می دونی که چی میگم...نهایتش یه نفس عمیق می کشیدم و چندتا پلک می زدم و برمیگشتم هر چی نوشته بودم و از اول می خوندم. اینکه بد خط بود به کنار.وقتی به جاهایی می رسیدم که کلمه ها و حرفای قلمبه سلمبه نوشته بودم کلی ذوق مرگ می شدم ...حس این نویسنده های مشهور بهم دس میداد ( تا حالا هم هیچ نویسنده ی مشهوری رو از نزدیک ندیدما)...بعدشم با همون بغض تو گلوم به خودم می خندیدم...یادش بخیر.
گاهی یکی دونفری بودن که بعضی از نوشته هامو می خوندن و می گفتن قشنگه ....نمی دونم راست می گفتن یا نه ...
اما حالا...حالا ...یادم نمیاد چند ساله ننوشتم...نه اینکه حرفی نباشه...نه اینکه دغدغه ای نباشه...نه اینکه دلتنگی و دلشورگی نباشه ... مث اینه که انگار یه چیزی یادم رفته ...انگار یادم رفته هستم ...اصن اینقد دغدغه بوده که اینو یادم رفته ...حتماً خیلی مهم نبوده ..هان!
حالم خوبه ها...اما فک کنم این بغض هایی که فرو دادم بهم نساخته ...رو دل کردم...اونقدر تلنبار شدن روی هم که دارن از چشمام میزنن بیرون... انگار باید بالا بیارم، همون فحش هایی رو که به خودم بدهکارم رو میگم!...شاید حالم خوب بشه... نمی دونم...
اما حالا ...امروز ...وقتش نیست....دیگه این لحظه رو نوشتم ...پس دیگه لازم نیس گریه کنم ...وقتشه برگردم و چیزی که نوشتم و از اول بخونم و کیف کنم...
خلاصه .. سرتو در نیارم ...اومدم بگم با اینکه نوشتن یادم رفته ...با اینکه دیگه کلمه ها و حرفای قلمبه سلمبه توی ذهنم نمی چرخه...بازم قراره بنویسم ...بنویسم ...واسه اینکه همین قدر که هستم و باور کنم شاید ...
اینقد دلم می خواد پاشم یه سیلی بزنم تو گوش دنیا..الکی یا...واسه اینکه دلم خنک بشه...واسه اینکه منو به جایی رسوند که باعث بشه اینجوری بنویسم...
می خوام لجشو در بیارم ...می خوام یه آفریننده بشم ...یکی که قراره واژه بشه ...خودش واژه های زندگی شو به وجود بیاره... حالا که قراره باشم، بهتره اینجوری ادامه داشته باشم... آره... همینه!
...
***خدایا! حواست بهم باشه ها....***

+نوشته شده در شنبه 29 شهريور 1393برچسب:,ساعت17:37توسط asma-jan | |

سلام! من یک زن هستم من هیچ تعریفی از جنسیت خودم ندارم. تعریف زن بودن اونقدر تکراری و ضعیف و پیش پا افتاده ست که ترجیح میدم اصلاً بهش فکر نکنم.  اما حالا مصرم برای خودم تعریفش کنم... جلوی آیینه می ایستم نمی دونم این موجود برای چی خلق شده خودمم توی کار خودم موندم تو خلوت خودم خودمو نمی شناسم  به خودم می گم تو فقط یک جسم داری. یک کالبد که همه دارن! خدا فقط به تو نداده که! و حرف دیگری برای گفتن ندارم. وقتهایی هست در یک لحظه... بی هیچ فلسفه ای باید بگی: خیلی ممنونم... چه خوبه که دوستم داری من هم عاشق تو هستم!!!   هر چند هر روز انقدر تو روزمرگیهام غرق میشم که اکثر اوقات فراموشت میکنم ولی باور کن عاشقتم ... عاشق که می گم یعنی عاشقا...!!! ------------- گاهی اوقات با خودم فکر می کنم  که هستم؟ و که نیستم؟ با خودم قدم می‌زنم، خودم را به پارک می‌برم، برای خودم لباس می خرم و به خودم کادو میدهملبخند گاهی هم بدم نمی‌آید، سر خودم داد بکشم، و این همه پا پیش می‌گذارم، که پس نیفتم، که نشان بدهم، اینجا بیخود نیستم که..... خیلی... هستم مثلاً که آخر منطقم... ببین من سر خودم داد میکشم.!!!  الان که به گذشته برمی گردم می بینم آیینه دار خودمم؛ خودم بودم که زندگی کردم سختی کشیدم شکست خوردم پیروز شدم بارها بزرگ شدنم را دیدم و گذر سالها را... که بی محابا میگذرند و در آخر با دستهای خودم دنیامو ساختم همینی که داری میبینی خودم ساختم... آره! تو هم دنیاتو خودت ساختی...اوهوم!... نگو نه...! بی خود به در و دیوار و زمونه و امکاناتو و مامانو بابا و معلمو استاد و.... گیر نده... خودت خواستی اینجا باشی خودت خواستی همینی که هستی باشی حالا برو جلو آیینه بایست... سرتا پا و تمام قد از تمام زوایا خودتو ببین تازه متوجه می شی چقدر خودت نیستی چقدر عوض شدی.!! چقدر با اونی که تو سرت بود فرق داری... بعد به خودت میگی: یعنی این منم؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!! ------ چقدر دستو پاتو جمع کردی تا توی قوطی کبریت جا بگیره؟؟؟؟ آقا! خانم! یک کبریت از من بخر!!! تا آرزوهایت رو یکی یکی به آتش بکشی تا شاید کمی گرمت بشه... آره این تویی...
***خیلی ها مُرده اند!!! خیلی ها نمُرده اند!!! خیلی ها از من زنده ترند!!!  من فقط نمُرده ام............ نه زنده ام نه مُرده... من فقط تنهام.***

+نوشته شده در شنبه 29 شهريور 1393برچسب:,ساعت17:35توسط asma-jan | |

برای آدم ها سه حالت وجود دارد:
"آدمِ زنده"...
"آدمِ نمرده"...
"آدمِ مرده".
"آدمِ مرده" را که همه می دانیم کیست. همان که می کنیمش زیر خاک. اما "آدمِ زنده" و "آدمِ نمرده" را بگویم: "آدمِ زنده" خیلی خیلی فرق دارد با "آدمِ نمرده". "آدمِ زنده" -از آن زنده ها که می گویند: "آن که دلش زنده شد به عشق..."- باید "زنده"گی را -ایمان و اراده و شوق و زیبائی و فکر و هزار کوفتِ دیگر را- از او بگیری تا بشود "آدمِ نمرده". اما... "آدمِ نمرده" خیلی شبیه "آدمِ مرده" است.
فرق "آدمِ نمرده" با "آدمِ مرده" فقط یک "نون" است... -حرفِ "ن" اولِ "نمرده" را می گویم خیرِ سرم... منظورم "نونِ" سرِ سفره ی آدم ها هم هست به جانِ خودم...-. "آدمِ نمرده" اگر فقط "نون" نداشته باشد اگر فقط "نون" را ازش بگیری... می شود "آدمِ مرده".
دیدی... برای همین است که... امثال "من"ها که "آدمِ نمرده"ایم... "آدمِ زنده" را... زیاد تحویل نمی گیریم. آخر "آدمِ زنده" که شبیه "آدمِ نمرده" نیست... خیلی فرق دارد. زجر دارد "آدمِ زنده" بودن... چون شرم مان می شود که "آدمِ زنده"ها این همه شبیه "زنده"گی هستند... و ما "آدمِ نمرده"ها این همه شبیه "مرده"گی.
بنابراین ما "آدمِ نمرده"ها... سراغ "آدمِ زنده"ها نمی رویم. اما همین که "آدمِ زنده" شد "آدمِ مرده"... همین که فقط باید بکنیمش زیر خاک... خیلی شبیه "آدمِ نمرده"... خیلی شبیه ما می شود... و حالاست که دیگر عزیز می شود... و آنوقت تحویلش می گیریم... مثل جانِ مان.
می دانی... اگر "نون" را از "آدمِ زنده" بگیری تازه می شود "آدم زده"... از "آدم"... "زده" می شود و... می رود. بکجا را نمی دانم... ولی می رود... می رود جایی که هیچ "آدم"ی نباشد نه "زنده" نه "نمرده" و نه "مرده".
حالا فکر کن یک حالت چهارم هم وجود دارد...
"آدم زده" !!!
آنوقت است که این می شود بدترین شکل بودن
یعنی واژه ی آدم برای آدمِ "آدم زده" میشود یک واژه ی گنگ و نامفهوم...
و این بدترین شکل بودن است.
برای آدم ها چهار حالت وجود دارد:
"آدمِ زنده"...
"آدمِ نمرده"...
"آدمِ مرده"...
"آدم زده".

***این روزها تمرين مي كنم که آدم باشم ولي حيف باز اين كار را به روش خودم انجام ميدهم... بد عادتي دارم... مزه ي همه چيز را بايد بچشم... ولی امیدوارم هرگز "آدم زده" نشوم بنظر می رسد مزه ی خوبی ندارد... و امروز مطمئنم به شماره ي هر آدمي راهي براي آدم بودن هست...***

+نوشته شده در شنبه 29 شهريور 1393برچسب:,ساعت17:32توسط asma-jan | |

اگر به تاریخ نامه هایی که برایت نوشته ام نگاه کنی
درمیبابی که سالهاست من مرده ام...
سرم را می چسبانم به پنجره.
این یعنی خیلی ناراحتم.
خوب می دانم که انسانها وقتی خیلی غمگین میشوند
به خواب پناه می برند.....
و لابد وقتی بینهایت غمگین می شوند به مرگ نیاز دارند!
و وقتی از مردن عاجزند به یاد آن بسنده می کنند!
من هم به مرگ نیازمندم و از مردن عاجز!
و اما مرگ مهمان ناخوانده ای است...
همیشه به سراغ کسی می رود که از او گریزان است!
.....
شبهای بیشماری به آسمان زل میزنم
و سعی می کنم بمیرم!
و نمی میرم!
متاسفانه از زنده ها هم زنده ترم!
کلاً مرگ ضد حال زدن را دوست دارد!
شاید باور نکنی این روزها فکر مردن برایم شده یک قرص آرامش بخش!!!
......
مدتی ست مرگ را در نزدیکی خودم حس میکنم
او را به خانه ام دعوت میکنم
در را باز می کنم... بدون هیچ تعارفی بداخل می آید
برایش یک چای لیوانی میریزم
چای را تا ته سر می کشد.... مرا برانداز می کند
و بدون خداحافظی میرود...
این یعنی هنوز وقتش نرسیده!!!!!
نمی دانم باز باید منتظرش بمانم
یا خودم را بزنم به بی خیالی....
تا هر وقت که عشقش کشید بیاید!!!!
.....
اینروزها تصمیم گرفتم خودم بمیرم....
بدون کمک هیچ کسی...حتی عزراییل
به عزراییل هم سور دادن برای خودش عالمی دارد به خدا!!
اکنون می خواهم باب یک نظریه جدید را باز کنم
یک نظریه نچندان خوشایند!!!
به نظر من کسی که گفته خودکشی نشانه ضعف است،
احتمالا چندان اهل اندیشه نبوده
مرگ هم مثل ازدواج انواع دارد:
گاهی از روی ناچاری و نادانی و ناتوانی به آن تن می دهی
و گاهی با چشمان کاملا باز انتخابش می کنی!!
در یک روز زیبا وقتی احساس می کنی
کاری برای انجام دادن نداری.....
در نهایت آمادگی و سرخوشی..
دوش می گیری.. مقابل آینه می نشینی
خودت را به بهترین وجه می آرایی
یک لبخند تحویل خودت می دهی.....
از بین انواع مردنها...
یکی را انتخاب می کنی....
و بدون اینکه با کسی تماس بگیری
یا به زندگی نیم نگاهی بکنی
با چشمانی کاملا باز!!!
سرخوش و قدم زنان از زندگی بیرون خواهی رفت!!!
بهمین سادگی...
باور کن،این شکل مردن، بهتر از مردن در شرایط ناخوشایند و غافلگیرانه است!
بهتر از مردن بر اثر سرطان یا در سانحه رانندگی است
بهتر از این است که وقتی دو دستی به زندگی چسبیده ای
و به هیچ قیمیت حاضر نیستی از دستش بدهی
و مشغولش هستی با مرگ مواجه شوی.....
این شکل مردن بهتر از مرگ در اثر پیری و آتش سوزی است!
البته.....
تمام این مسایل در یک صورت ممکن است آنهم اینکه
خدا، سرنوشت یا تقدیر....
زود تر از تو ترتیبت را ندهد!!!
......
دلم می خواهد به قصدِ فرار از قصه ی این فیلم لعنتیِ،
همان فیلمِ کهنه ای که نقشِ اصلیش بدوشِ من است،
یکی باشد که پیدا شود و دلش بسوزد برایم
و این فیلم را بگذاردش رویِ دور تند، که بگذرد زود،
تمام شود زود، بس که خسته می شوم،
خسته می شوم از این تلاش هایِ بی نتیجه
میدانی اگر نبود این تلخی ها، این فاصله ها، این رفتن ها و آمدن های کسل کننده
و این مرگ هایِ لحظه ای و تدریجیِ هر چند کوتاه،
قطعا” این زندگی فیلمِ خوبی در نمی آمد از اّب.
اما من خوب میدانم آنقدر فیلم من کسل کننده است
که بیننده در همان 5 دقیقه اول پشیمان می شود از دیدنش.
فیلمی که هیچ محتوای خاصی ندارد
و حتی هیچ دغدغه ی شگفت انگیزی
هیچ دوست داشتنی شیرینی وجود ندارد
همه قابها سر و ته
و خنده ها بی روح و تکراری ست.
....

+نوشته شده در شنبه 29 شهريور 1393برچسب:,ساعت17:31توسط asma-jan | |

شاید به نظرتون احمقانه بیاید...ولی اینروزها دلم عجیب هوای کودکیمو داره. دلم می خواد دوباره بچه بشم. دلم نمی خواد قاطیه سیاست بازیه بزرگترها بشم. دلم میخواد بی مبالات باشم تو حرف زدن، خندین، لباس پوشیدن، راه رفتن... دلم می خواد تشنگیم رو فقط با یه لیوان آب رفع کنم نه اینکه به خاطر “کلاس” رانیه تلخی رو بخورم که بهم تعارف شده و از سر متانت نگم که از مزش متنفرم. دلم می خواد وقتی میرم کنار آب کفشهای صندل دوست داشتنیم رو بکَنم و بدوم سمت آب و سرمای اونو با تمام وجود حس کنم؛ نه اینکه کنار آب بشینم و نگران این باشم که کسی منو نبینه، که درست نشسته باشم، که جام اَمنه آیا؟... دوست دارم روی چمنها غلت بخورم، گلها رو با تمام وجود بو بکشم، به شاخه ی درختا آویزون بشم، دستامو باز کنمو بدوم و هوا رو بغل کنم... دلم می خواد وقتی با کسی دوست شدم فقط به خاطر خنده هاش و حالت قشنگ نگاهش دوسش داشته باشم، به خاطر اینکه با هم قشنگ بازی می کنیم نه اینکه بدونم چه موقعیتی تو جامعه داره یا تحصیلاتش چیه یا نه اصلاً وضع حساب بانکیش چطوره!!! یا اینکه میتونم بازیش بدم تا بهتر ازش استفاده کنم. دوست دارم هر وقت دلم می خواد از ته دل بخندم یا بلند بلند گریه کنم. دوست دارم هر وقت دلم خواست و با هر کس که دوسش دارم حرف بزنم و از هر کسی بدم می یاد راحت بهش بگم؛ نه اینکه به خاطر اینکه ممکنه بعداً به دردم بخوره باهاش یه جوری کنار بیام. دوست دارم غذای مورد علاقمو با ولع بخورم نه اینکه بخاطر جمع مجبور باشم آروم آروم و شسته رفته غذا بخورم دلم میخواد وقتی کتاب میخونم رو شکم بخوابم و پاهامو بندازم بالا نه اینکه پشت میز بشینمو کتاب بخونم بعدشم از کمر درد خسته بشم. دوست دارم وقتی از خیابون رد میشم سرمو بچسبونم به شیشه مغازه ها نه اینکه مجبور باشم از دور ویترینارو نگاه کنم دلم می خواد هر وقت که دوست داشتم آواز بخونم  بلند بلند نه اینکه مجبور باشم تو تنهایی خودم اونم آروم اواز بخونم که نکنه یه وقت کسی صدامو بشنوه دلم می خواد......... خلاصه دوست دارم برگردم به کودکی

 
 

+نوشته شده در شنبه 29 شهريور 1393برچسب:,ساعت17:19توسط asma-jan | |

بـــِــه نامـِــ آنکـــِـــه اَشکـــــ را آفــَـریــــد 

 

تـــــــا 

 

سَرزمیـــــنِ وِداع آتــــــَــــش نَگیـــــــــرَد 

 

فهمیدن احساس من

 

 

کار سختی نیست . . .

 

پاسخ به آن است که از هر کسی بر نمی آید !!!

 

یخ کرده ام از تنهایی...

 

خورشیدم انگار سرگرم سرزمین دیگریست !!!

 

+نوشته شده در سه شنبه 25 شهريور 1393برچسب:,ساعت17:55توسط asma-jan | |

قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق

                                            عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست.

                                   چه قانون عجیبی! چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی!

                                                      که هر بار ستاره های زندگیت را

                                            با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره کنی

                                      و خود در تنهایی و سکوت با چشمهای خیس از غرور

                                                 پیوند ستاره ها را به نظاره نشینی

                             و خاموش و بی صدا به شادی ستاره های از تو گشته جدا دل خوش کنی

                                                           و باز هم تو بمانی و تنهایی و دوری…

 

                                                                                                                                         قبول دارم که مرد واسه دلتنگی ها. . .

غصه ها و ناراحتیا. . .

اشک نمیریزه و قدم میزنه. . .

اما اگه زنی دلتنگ بشه. . .

طولانی ترین خیابان شهرو. . .

قدم میزنه و گریه میکنه. . .

خیابون تموم میشه. . .

اما دلتنگی های اون نـــــــــــــــــه. . .(!)

 

 

یکی بود یکی نبود ، زیر گنبد کبود

یه پسر غمگین و زار ، یه گوشه نشسته بود

تو چشاش دریای اشک ، تو دلش دنیای درد

دیگه کم آورده بود ، توی برخوردای سرد

اونیکه دوسش میداشت ، دیگه پیش اون نبود

رفته بود و رضارو به دست غم سپرده بود

زندگی دیگه واسش ، معنا و مفهومی نداشت

شب که میشد با غما ، چشاشو روی هم میذاشت

غم دوری ، غم هجرت ، غم تنهایی و درد

غم رفتن ، غم عشق و غم برخوردای سرد

خلاصه رضای قصه خیلی تنها شده بود

تنها همدم شباش غصه و غمها شده بود

هیچکسی دیگه براش پیام عشقی نمیداد

معشوقش رفته بود و خاطره هاش زجرش میداد

اینم از زندگیه من که با غم تزیین شده

توی عشق و عاشقی فقط جدایی مد شده

 

مَـــــرבِ من،سلام...

؋ـقط اومـבم اینجا بگم ڪـہ פֿـیلے בوســـــتت בارم عزیزم

میـפֿـوامت و بهت قول בاבم ڪـہ تا پاے جونم باهاتم و شونـہ بـہ شونـہ تو راـہ میام

نمیزارم هیچوقت ڪســــے جاے منو براے تو بگیرہ

همیشـہ ایטּ جملـہ رو گـ؋ـتم و بازمیگم ما مالـہ همیم هیچ چیز و هیچ ڪس و هیچ مانعے

نمیتونـہ مارو از هم جـבا ڪنـہ 

بـہ امیـב בیـבار روزهاے قشــــنگ توے زنـבگیموטּ

              בوستت בارم عشق مטּ                 

+نوشته شده در سه شنبه 25 شهريور 1393برچسب:,ساعت12:25توسط asma-jan | |

سالها رفت و هنوز یک نفر نیست بپرسد از من که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟ صبح تا نیمه ی شب منتظری همه جا می نگری گاه با ماه سخن می گویی گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی راستی گمشده ات کیست؟ کجاست؟ صدفی در دریا است؟ نوری از روزنه فرداهاست

 

 

 

یاخدایی است که از روز ازل ناپیداست.

ترجیح می دهم حقیقتی مرا آزار دهد ، تا اینکه دروغی آرامم کند. . .

 

پشت آن پنجره ی رو به افق

 

پشت دروازه ی تردید و خیال

 

 

لا به لای تن عریانی بید

 

من در اندیشه ی آنم که تو را

 

وقت دلتنگی خود دارم و بس...

***********************تنها دو روز در سال هست که نمیتونی هیچ کاری بکنی‌!

یکی‌ دیروز و یکی‌ فردا . . .

***********************خوبی بادبادک اینه که

می‌دونه زندگیش فقط به یک نخ نازک بنده

ولی بازم تو آسمون می‌رقصه و می‌خنده . . .

***********************

دوست تو کسی است که هرگاه کلمه "حق" از تو شنید

خشمناک نشود . . .

***********************

با کسی زندگی کن که مجبور نباشی

یه عمر برای راضی نگه داشتنش فیلم بازی کنی . . .

***********************انسان مجموعه ای از آنچه که دارد نیست ؛

بلکه انسان مجموعه ای است از آنچه که هنوز ندارد

اما می تواند داشته باشد . . .

***********************

زندگی یعنی :

ناخواسته به دنیا آمدن

مخفیانه گریستن

دیوانه وار عشق ورزیدن

و عاقبت در حسرت آنچه دل میخواهد و منطق نمیپذیرد ، مردن . . .

***********************آموخته‌ام که هیچ‌گاه نجابت و تواضع دیگران را

به حساب حماقت‌شان نگذارم . . .

***********************کسی باش که عمری با تو بودن ، یک لحظه

و لحظه ای بی تو بودن ، یک عمر باشد . . .

***********************زندگی ارزش دویدن دارد ، حتی با کفشهای پاره

+نوشته شده در یک شنبه 23 شهريور 1393برچسب:,ساعت21:8توسط asma-jan | |

بعضیا همه چیزشون پولشونه...

بعضیا ماشینشون...

بعضیا عشقشون...

وبعضیا خداشون...

خوشبخت ترین این بعضیا گروه آخرن...

چون هیچ وقت همه چیزشونو از دست نمیدن...

 

خداچونم! همه چیز منی!

دوستت دارم

+نوشته شده در شنبه 22 شهريور 1393برچسب:,ساعت12:53توسط asma-jan | |

+نوشته شده در شنبه 22 شهريور 1393برچسب:,ساعت12:52توسط asma-jan | |

 

اقا پسری که میگی دختر خوب پیدا نمیشه. . .

 

دختر خوب تا دیروقت توی خیابونا نمیپلکه. . .

 

اونقدر نگات نمیکنه که بری سمتش. . .

 

کفش15سانتی و مانتوی جلف نمیپوشه. . .

 

و می دونه که با کلیپس و کفشای پاشنه بلند ارزشش نمیره بالا

 

بلکه چیزهای دیگه ای وجود داره که ارزشش رو می برن بالا

 

و انقدر ارایش نمیکنه که نتونی قیافه ی اصلیش رو تشخیص بدی. . .

 

چشمک و عشوه و صدای نازک نداره. . .

 

و با دیدن ماشین مدل بالات لحنش عوض نمیشه. . .

 

اونقدر دست نیافتنیه که برای رسیدن بهش حتی توان تلاش هم نداری. . .

 

نه با تو میپره نه با امثال تو پس انقد نگو نیست. . .

 

تو انقدر چشمت رو عروسکای خیابونی گرفته. . .

 

که دختر خوب تو رو بیشتر از اونا نمیدونه. . .

 

هـمـیـن شـما كـہ دم مـیـزنـیـد كـہ دخـتـر خـوب وجـود نـدارهـــ… دخـتـر پاك و سادہ زیاد هـســـ…
مـقـصـر شـمایـیـد كـہ دیـگـہ دخـتـرای سادہ رو نـمـے پـسـنـدیـد تا یـہ عـمـلـے مـے بـیـنـیـد دلـتـون غـش مـیـرهـــ…

 

وقتی که همچین دختری انتخاب میکنی انتظار خیانتم داشته باش...

 

پس دیگه نگو دختر خوب نیست!!!!!!!!

+نوشته شده در شنبه 22 شهريور 1393برچسب:,ساعت12:37توسط asma-jan | |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد