Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


دلم دیگر دلتنگ ش نباش... مگر جمله اخرش را فراموش کردی؟(دیگر هیچ چیز بین ما نمانده)

زیر باران قدم زدم

صدای پای من،

با صدای چکه های باران 

یکی می شد . 

من هم با باران یکی شدم.

باریدم. 

باران بارید 

و من با ابر یکی شدم 

گریستم . 

برای خودم .

برای تو .

برای پرنده کوچکی که باران لانه اش را از او گرفت ..

برای مظلومیت همه آنهایی که خیس بودند ...

زیر باران قدم زدم . 

از خود می پرسیدم :

من و باران که با هم رفیقیم ؟!

پس از چه روست که من امشب دلگیرم ؟ 

باران صدای قدم هایم را می شست و می برد . 

و من در صدایی جدید پیچیده شدم 

صدا را نمی شناختم ؟ 

این جا کجاست ؟ 

حتی باران نیز دیگر با من سر رفاقت ندارد . 

به صدای قدم های باران گوش می کنم 

تنها 

از این طریق است که می توانم راه بازگشت را بیایم.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت17:49توسط asma-jan | |